|
چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 12:17 :: نويسنده : aylin
برق رفته بود ، بهياری که برای کمک به زائو آمده بود ناچار شداز دختر سه ساله زائو کمک بگيره.دخترک سه ساله چراغ قوه را نگه داشت وبا چشم های گردشده شاهد تولد برادرش بود.بهيار بچه را از دو پا گرفت جند بار روی پشتش زد و بچه گريه کرد.بهيار از دختر که مبحوت مانده بود پرسيد: به چي فکر مي کني دخمره؟دختر بچه گفت: اون از اول هم نبايد مي رفت اون تو .. دوباره بزنش !=))
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |